داستان

یکی بود یکی نبود ،‌ زیر گنبد کبود .........
یه روز یه دختر خانمی داشت از دانشگاه خسته و کوفته برمیگشت خونه . همینطور توی کوچه که داشت میومد یوهو یه صدایی شنید ... < کمک ،‌کمممک > ! ....
یه مکثی کرد و دور و برشو نگاه کرد ببینه این صدا از کجا میاد ،‌خوب که دقت کرد دید یه غورباقه روی زمینه و یه سنگ بزرگ هم افتاده روش . دخترک سنگ رو بر میداره و اون غورباقه رو که زخمی هم شده بود با خودش به خونه میبره ..
اتفاقا چون پدر و مادرش مسافرت بودن ، دخترک مهربون کلی از غورباقه زخمی پرستاری میکنه و مداواش میکنه تا زود حالش خوب بشه . شب که میشه دیگه حال آقا غورباقه خوبه خوب میشه و کلی از دختر مهربون تشکر میکنه و براش رازی رو میگه .
راز غورباقه این بود که یه جادوگر بدجنسی اونو طلسم کرده و به شکل یک غوراقه در آورده و از دخترک خواهش میکنه ساعت ۲ نیمه شب  براش آوازی بخونه تا طلسم جادوگر پیر شکسته بشه و اون به حالت اولش برگرده ..
دختر مهربون هم راس ساعت ۲ نصفه شب غورباقه رو توی بغلش میگیره و توو تاریکی شب و زیر نور مهتاب اون آواز رو زمزمه میکنه تا این که ناگهان طلسم شکسته میشه و غورباقه تبدیل به یک پسر زیبا و خوش اندام میشه ...
در همین هنگام پدر و مادر دخترک از راه میرسن و اون دوتا رو با هم میبینن ......

دخترک مهربون قصه ما هرچی این داستان رو برای پدر و مادرش تعریف کرد اونا حرفشو باور نکردن ،‌شما چطور ؟؟؟؟.......
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:33 ب.ظ http://shahrzadkhanoom.blogsky.com

salam mer30 ke be web loge man sar zadi bazam hatman een karo bokon khob
dar zemn een soalet hamchin ye khoorde khande dare
akhe een dastanha afsane eeyast va vagheeyat nadare maloome kasi bavaresh neeshe vali age khodeto bezari ja oon dokhtare va dar jayee ke oon bashe hamchin etefaghayee rokh dadanesh adi bashe khob adam meetoone bavar kone
ghorbane u
shahrzad

شهرزاد جون مثل اینکه نگرفتی چی شد !!!....
نکنه تو هم غورباقه داری؟.. :))

دی جی سلطان یکشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:36 ب.ظ http://nakhoda666.blogsky.com

سلام دوست من ممنون که سر زدی
موفق باشی همیشه همه جا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد