درویش ما هم رفت ........

تا چند ماه پیش ،‌هر وقت از سر کوچه ما رد می شدین ،‌یه درویشی رو میدیدین که نشسته اونجا و جولوش کلی عکس حضرت علی (ع) و عود و از این جور چیزاس ... به کرات دیده بودم که دختر و پسرای جوون تا صبح پیشش میشستن و زیر نور چراغ زنبوریش باهاش دردودل میکردن .  از عشقشون میگفتن ، از خدا و پیغمبر حرف میزدن ، خلاصه کلی سنگ صبور بود و یه حسن بزرگی که داشت (که خیلی از ما ها حتی بلد هم نیستیم) این بود که شنونده خوبی بود
قبلاها ( ۴-۵ سال پیش )  توی یه باغی همون طرفها یه آلاچیقی داشت و اونجا زندگی میکرد ، که اونجا رو هم شهرداری خراب کرد و آتش نشانی ساخت ، اون بنده خدا هم آواره شده بود و بعد از مدتها  در به دری باز یا کلبه ای بین چند تا ساختمون خرابه پیدا کرد و رفت اونجا ،‌ حتی آب آشامیدنی هم نداشت که ما براش یه کلمن گرفتیم که توش آب پر کنه ....
جالبه بدونین که این درویش ۲ تا پسر بزرگ داشت که هر دو تحصیل کرده آلمان بودن ،‌ولی هر کاریش میکردن که با خودشون ببرنش و یه خونه ای براش بگیرن نمیرفت ،‌حتی یه بار با زور بردنش ،‌ولی دو سه روز بعد دوباره برگشت .....!
خلاصه ،‌پارسال یه بار دیدمش ، گفتم درویش بیا چند تا عکس ازت بگیرم ، اونم بدون اینکه چیزی بگه نشست و فقط نگاه میکرد ،‌ منم ازش عکس مینداختم ..
بهش گفتم درویش چرا حرف نمیزنی ؟ چرا ساکتی ؟؟...گفت از توو آشغالها یه چیزی پیدا کردم و خوردم ، تمام دهنم و زبونم عفونت کرده ،‌ باید فردا برم بیمارستان که زبونم رو قطع کنن ، وگرنه عفونتش توو تمام بدنم پخش میشه ....!
فرداش رفتم بیمارستان شهدای تجریش پیداش نکردم ، چند روز بعد دوباره دیدمش ،‌ولی با پای شکسته ... پرسیدم چی شده ؟؟.... یه نفر که باهاش بود تعریف کرد : اون روز میره بیمارستان که زبونشو ببرن ،‌بهش میگن هزینش میشه ۲۰۰ هزار تومان ، اونم میگه  من اینقدر پول ندارم !
اونها هم جوابش میکنن ،‌بعد بنده خدا از زور ناراحتی مثل اینکه زمین میخوره و پاش میشکنه ، دوباره میبرنش توو بیمارستان و پاشو گچ میگیرن ، بعد هم ولش میکنن کنار خیابون .....
خلاصه ..... ما هم یه ویلچر براش پیدا کردیم که یه کم راحت تر باشه و گاهی هم سری بهش میزدیم ..
چند ماه پیش (‌ماه رمضان )‌ به عیال گفته بود اگه میشه یه کم آش برام بیارین ...یه شب که عیال براش آش میبره ،‌دیدم با چشم گریون و کاسه آش به دست برگشت ............
صبح اون روز با لباس سفید یه دست ، تمیز و پاکیزه ،‌رفته بود پیش مولاش ..دقیقا ۲۱ رمضان شب شهادت مولا علی ( ع ) .....
جالبه که یه شب قبلش به یکی از همسایه ها گفته بود دارم میرم مسافرت ، شاید دیگه بر نگردم ........................................ 



                   



ای دل ز جان گذر کن ،تا جان جان ببینی                  بگذار این جهان را، تا آن جهان ببینی
تا نگذری ز دنیا، هرگز رسی بعقبی                          آزاد شو از اینجا ،تا بی گمان ببینی
گر تو نشان بجویی ،ای یار اندر این ره                      ازخویش بی نشانشو٬ تا تو نشان ببینی
از چار و پنج بگذر در ،شش و هفت منگر                   چون از زمین برآیی، هفت آسمان ببینی
هفت آسمان چو دیدی در هشتمین فلک شو           پابرسر مکان نه ،تا لا مکان ببینی
درلامکان چو دیدی جانهای نازنینان                         بی تن نهاده سر ها، در آستان ببینی
بربند چشم دعوی ،بگشای چشم معنی                   یکدم زخود نهان شو، اورا عیان ببینی
ای نانهاده گامی، در راه نامرادی                               بی رنچ گنج وحدت ،کی رایگان ببینی
هی های شمس تبریز، خاموش باش ناطق                تا جان خویشتن را، زان شادمان ببینی

   خدا رحمتش کنه ...............

دوربین :sony dsc f717
سرعت : ۲۵۰/۱
دیافراگم : ۶/۵
لنز : Tele Photo sony

نظرات 6 + ارسال نظر
ویوا دوشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:55 ب.ظ http://sorrybabe.blogsky.com/

سلام
وقتی نوشته ات رو خوندم یهو دلم خیلی گرفت (اصولا آخر سال منتظر یه اتفاقم تا فوری دلم بگیره).فقط می تونم بگم که امیدوارم که راحت و آروم خوابیده باشه .همین ...
تا بعد...
سر بزنی ها ....
راستی من اول شدم( کامنت هات رو میگم)

سلام ویوا جان
اون که راحت میخوابه ، مطمئنم ... ولی خودمو شک دارم ..

ویوا سه‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:52 ق.ظ http://sorrybabe.blogsky.com/

دوباره سلام
خوشحالم که از حرفهای پرویز شاپور خوشت اومد .خودم هم خیلی دوستش دارم .
کتابهای مختلف زیاد داره ولی کاریکلماتورهاش به همین نام در ۵ جلد چاپ شده .
امیدوارم بتونی پیدا کنی .
زودی میام...
تا بعد...

مرسی ویوا
حتما پیداش میکنم ....
زوذی بیا

ویوا جمعه 29 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:52 ب.ظ http://sorrybabe.blogsky.com/

سلام
سال نو یه عالمه مبارک.
امیدوارم سال ۸۳ برای خودت و تمام کسانی که دوستشون داری یه سال بی نظیر و عالی باشه.
تا سال بعد...

[ بدون نام ] دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:01 ق.ظ

great weblog dear ahoora
have fun

مهتاب دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 09:15 ب.ظ http://paradise.blogsky.com

سلام سال نو مبارک!! امیدوارم که سال جدید سال خوبی برات باشه پر از دل خوشی و سلامتی و موفقیت و شادی!!نوشته ات خیلی بوی غم میداد از این آدمها دور و بر ما زیادند اما هر کسی مثل تو چشم بینا نداره که اونا رو ببینه...موفق باشی و شاد

سرمه پنج‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:30 ب.ظ http://avayeatash.blogsky.com

سلام......هی منتظر شدم نیومدی آپ کنی....زود بیا چون این مطلبت واسم غم انگیزه خوب نیست همینجوری بمونه وبلاگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد